زمستان دوست داشتنی ام ،
این عروس ِ بلندوبالای سپید پوش
به صدناز خرامان قدم ن
وباز ما میهمان جشن سپیدش
دستانی سرد ،کلماتی یخ زده
وقلمی بی جان تر ازهمیشه
اینجا
من وزمستان ودومیل ویک کلاف
کلاف ِ سردرگمی ها وآرزوی محال بافتنم !!
میبافم رج به رج
رج اول زیر
رج دوم رو
رو؟
مکث،طپش،خیالهای دور ودراز ِنیافتنی
می شکافم
دوباره سرمیگیرم
میبافم وباز میبافم
باز خیال وآرزو در هر رج
دوباره وده باره می شکافم
وباز به اینجا میرسم که رسم این روزگارست ،نداشتن ِ چیزی که بی وقفه می طلبی .
می دانم باز ،این زمستان هم تمام می شود
ورویای خواستنی ام دور ودراز تر می نماید
خیالی دور ازخواستن ِ بلاتکلیفی،که نیمه بافته رها شد
شال گردنم را محکم تر میپیچم
شاید ،
یخ نزندقلب و احساسم ورویای خواستنی ِ محالم
در این زمستان وبین این آدمکهای سردواین دیارِ یخ زده ی بی عبور
پرواز پرندگان بالای سرم رویایم را میپراند !
شاید زمستانی دیگر
شاید !!!!
دستنوشته ی خـــودم
درباره این سایت